کد مطلب:121985 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:273

آهنگ امام حسن به جانب شام
چون مكتوب عبدالله بن عباس به عرض حسن علیه السلام رسید و خواستاری مردم را در مقاتلت با معویه بدانست سفر شام را تصمیم عزم داد در این وقت كار آگهان



[ صفحه 187]



حضرت به عرض رسانید كه چون خبر رحلت امیرالمؤمنین گوش زد معاویه شد مردی را از قبیله حمیر پوشیده به كوفه فرستاد و دیگری را از قبیله بنی القین روانه بصره داشت تا همه روز اخبار این مملكت را پنهانی نگاشته به معاویه فرستند و او را از نیك و بد امور آگاه سازند حسن علیه السلام بفرمود تا عوانان فحص نموده حمیری را مأخوذ داشتند و دوست به گردن بسته حاضر حضرت نمودند حسن علیه السلام فرمان داد تا سر از تن او برگرفتند و همچنان ابن عباس را مكتوب كرد تا جاسوس معاویه را كه در بصره جای داشت بگرفتند و بكشتند و این نامه را حسن علیه السلام به معاویه نوشت و فرستاد:

أما بعد فانك دسست الی الرجال للاحتیال و الاغتیال و أرصدت العیون كأنك تحب اللقاء بل لا أشك فی ذلك فتوقعه انشاء الله و بلغنی أنك شمت بما لم یشمت به ذووا الحجی و انما مثلك فی ذلك، كما قال الشاعر:



فقل للذی یبغی خلاف الذی مضی

تزود لا خری مثلها فكان قد



فانا و من قد مات منا لكا الذی

یرو فیسمی فی المبیت لیغتدی



می فرماید مردم خویش را به سوی من گسیل داشتی و عیون و جواسیس خود را بر من گماشتی تا از در خدیعت و مكیدت زیانی رسانند چنان می نماید كه در طلب مقاتلت و مبارزتی زود باشد كه به آرزوی خویش دست یابی و به من رسید كه تو شماتت می كنی به چیزی كه هیچ عاقل بدان شماتت نكند و در ذیل مكتوب بدین دو شعر تمثل جست. چون این نامه به معاویه رسید در پاسخ او را بدین گونه مكتوب كرد: «اما بعد فقد وصل كتابك و فهمت ما ذكرت فیه و لقد علمت بما حدث فلم



[ صفحه 188]



أفرح و لم أحزن و لم أشمت و لم آس و ان علیا أباك لكما قال أعشی بنی قیس بن ثعلبة:



فأنت الجواد و أنت الذی

اذا ما القلوب ملأن الصدورا



جدیر بطعنة یوم اللقاء

تضرب منها النساء النحورا



و ما مزبد من خلیج البحار

یعلو الاكام و یعلو الجسورا



بأجود منه بما عنده

فیعطی الالوف و یعطی البدورا



می گوید مكتوب تو به من رسید و آنچه نگاشتی مكشوف داشتم و دانستم و بدین كلمات نه مسرور گشتم و نه محزون نه شماتت كرده ام و نه بد گفته ام اما پدر تو علی كسی است كه این اشعار كه اعشی از قبیله قیس بن ثعلبه گفته است در سماحت طبع و شجاعت قلب و اصابت رای با صفات او راست می آید. اما از آن سوی چون ابن عباس جاسوس معویه را در بصره بگرفت و بكشت به سوی معویه بدین گونه نگاشت «أما بعد فانك و دسك أخابنی القین الی البصرة تلتمس من غفلات قریش بمثل ما ظفرت به من یمانیتك لكما قال امیة بن الصلت:



لعمرك انی و الخزاعی طارقا

كنعجة غارحتفها تتحفر



أثارت علیها شفرة بكراعها

فظلت بها من آخر اللیل تنحر



شمت بقوم من صدیقك اهلكوا

أصابهم یوم من الدهر أصفر



در جمله می گوید ای معاویه از مردم بنی القین جاسوسی پوشیده به سوی بصره روان می سازی تا از غفلات قریش آگهی بدست كند و تو بر گردن آرزو سوار شوی اشعار امیة بن صلت نیك ماننده است به پایان كار تو همان گاوی را مانی كه به دست خود زمین را حفر كند و كاردی را كه آلت ذبح اوست از زمین بیرون افكند چون این مكتوب به معاویه رسید در جواب او بدین گونه نگاشت «أما بعد فان الحسن بن علی قد كتب الی بنحو ما كتبت به و أنبنی بما لم یحق سوء ظن و رأی فی و انك لم تصب مثلی و مثلكم كما قال طارق الخزاعی یجیب امیة عن هذا الشعر:



فوالله ما أدری و انی لصادق

الی أن من یظننی أتعذر





[ صفحه 189]





أعف ان كانت زبینة أهلكت

و نال بنی لحیان شر فانفروا



می گوید حسن بن علی نیز بدین گونه به جانب من مكتوب كرد و مرا به دست سوء ظن و سوء رأی بازداد تو نیز بدان چه گمان بردی اصابه نكردی مثل من و مثل شما با كلمات طارق خزاعی راست می آید كه در جواب امیة صدق خود و گمان ناتندرست دیگران را بازمی نماید. بعد از این كلمات امام حسن علیه السلام این مكتوب را به معاویه فرستاد و از برای اتمام حجت او را به بیعت خویش دعوت فرمود:

من الحسن بن علی الی معویة ابن أبی سفیان: سلام علیكم فانی أحمد الیك الله الذی لا اله الا هو، أما بعد فان الله جل و عز بعث محمدا صلی الله علیه و آله رحمة للعالمین و منه للمؤمنین توفاه الله غیر مقصر و لا و ان بعد أن أظهر الله به الحق و محق به الشرك و خص قریشا خاصة فقال له و انه لذكر لك و لقومك فلما توفی تنازعت سلطانه العرب فقالت قریش نحن قبیلته و أسرته و أولیائه و لا یحل لكم أن تنازعونا سلطان محمد و حقه فرأت العرب أن القول ما قالت قریش و أن الحجة فی ذلك لهم علی من نازعهم أمر محمد فأنعمت لهم و سلمت الیهم ثم حاججنا نحن قریشا بمثل ما حاجت به العرب فلم تنصفنا قریش انصاف العرب لها انهم أخذوا هذا الأمر دون العرب بالانصاف و الاحتجاج فلما صرنا أهل بیت محمد و أولیائه الی محاجتهم و طلب النصف منهم باعدونا و استولوا بالاجتماع علی ظلمنا و مراغمتنا و العنت



[ صفحه 190]



علهیم لنا فالموعد الله و هو الولی النصیر.

و لقد كنا تعجبنا لتوثب المتوثبین علینا فی حقنا سلطان نبینا و ان كانوا ذوی فضیلة و سابقة فی الاسلام و أمسكنا عن منازعتهم مخافة علی الدین أن یجد المنافقون و الأحزاب فی ذلك مغمزا یثلمونه به أو یكون لهم بذلك سبب الی ما أرادوا من افساده فالیوم فلیتعجب المتعجب من توثبك یا معاویة علی أمر لست من أمره لا بفضل فی الدین معروف و لا اثر فی الاسلام محمود و أنت ابن حزب من الاحزاب و ابن أعدی قریش لرسول الله و لكن الله حسیبك فسترد فتعلم لمن عقبی الدار و بالله لتلقین عن قلیل ربك ثم لیجزینك بما قدمت یداك و ما الله بظلام للعبید.

ان علیا لما مضی لسبیله رحمة الله علیه یوم قبض و یوم من الله علیه بالاسلام و یوم یبعث حیا و لانی المسلمون الأمر بعده فأسئل الله أن لا یؤتینا فی الدنیا الزائلة شیئا ینقصنا به فی الاخرة مما عنده من كرامته و انما حملنی علی الكتاب الیك الاعذار فیما بینی و بین الله عزوجل فی أمرك و لك فی ذلك ان فعلته الحط الجسیم و الصلاح للمسلمین فدع التمادی فی الباطل و ادخل فیما دخل فیه الناس من بیعتی فانك



[ صفحه 191]



تعلم أنی أحق بهذا الأمر منك عندالله و عند كل أواب حفیظ و من له قلب منیب و اتق الله وع البغی و احقن دماء المسلمین فوالله مالك من خیر فی أن تلقی الله من دمائهم بأكثر مما أنت لاقیه به و ادخل فی السلم و الطاعة و لا تنازع الأمر أهله و من هو أحق به منك لیطفی، الله النائرة بذلك و یجمع الكلمة و یصلح ذات البین و ان أنت أبیت الا التمادی فی غیك سرت الیك بالمسلمین فحاكمتك حتی یحكم الله بیننا و هو خیر الحاكمین.

خلاصه این كلمات بفارسی چنین می آید می فرماید این مكتوبیست از حسن بن علی به سوی معاویة بن أبی سفیان همانا خداوند محمد را كه رحمتی بزرگ و نعمتی عظیم بود به سوی مردمان فرستاد و او را بی آن كه در امر رسالت تهاونی كرده یا در فرمان برداری توانی جسته باشد مقبوض داشت از پس آن كه حق را به رسالت او ظاهر ساخت و شرك را از بیخ برانداخت و قریش را به وجود او اختصاص داد از پس او عرب خواست تا زمام ملك بدست گیرد قریش با ایشان از در احتجاج بیرون شدند و به نیروی خویشاوندی پیغمبر بر ایشان غلبه جستند لاجرم عرب از این طمع و طلب دست بازداشتند آن گاه ما با قریش طریق احتجاج سپردیم و به همان خویشاوندی كه قریش بر عرب غلبه جست حجت كردیم چه قربت و قرابت ما با رسول خدا از هر آفریده ی افزون بود لكن قریش انصاف ما ندادند چنان كه عرب انصاف ایشان را داد و در ظلم و ستم اهل بیت همدست و همداستان شدند.

و ما را شگفتی فروگرفت كه حق ما را ببردند و سلطنت محمد را غصب نمودند و ما دست از مقاتلت و منازعت بازداشتیم چه بردین بترسیدیم كه منافقان دست یازند و ثلمه ی در دین اندازند هان ای معویه امروز شگفتی بزیادت است كه تو دست



[ صفحه 192]



در كاری كرده ی كه اهل آن نیستی نه فضیلتی در دین آورده ی نه اثری در اسلام گذاشته تو پسر لشكر احزابی و دشمن رسول خدائی و خداوند حاكم تست زود باشد كه خدای را ملاقات كنی و كیفر اعمال خویش را معاینه بینی.

های ای معویه علی از جهان برفت رحمت خدای بر او در روزی كه مقبوض شد و روزی كه مسلمانی گرفت و روزی كه زندگانی یافت و از پس او مسلمانان مرا بخلافت و امامت سلام دادند و ارسال این مكتوب به سوی تو بر من واجب نداشت الا آن كه خواستم حجت بر تو تمام كنم و در نزد خداوند معذور باشم اگر بپذیری بهره ی بزرگ یابی و حفظ دماء مسلمانان كرده باشی هان ای معاویه چند رشته باطل را به دراز مكش و داخل شو در امری كه مردمان داخل شدند و در بیعت من سرعت كن چه نیك می دانی كه من در نزد خدا و خلق در این امر از تو أحقم بترس از خدا و از گمراهی كناره باش و خون مسلمانان را به هدر مخواه سوگند با خدای خیری از برای تو نیست كه خدای را ملاقات كنی و خون مسلمین بر ذمت تو باشد داخل شو در مسالمت و مطاوعت و در امری كه تو أهل آن نیستی با كسی كه أهل آن است منازعت مكن چه خداوند نیران فتنه را می نشاند و اصلاح ذات بین می فرماید و اگر تو نصیحت مرا به قدم قبول تلقی نفرمائی و در گمراهی و ضلالت خویش بپائی با لشكرهای گران به سوی تو كوچ خواهم داد تا خداوند در میان ما حكم فرماید.

چون این نامه را به پایان آورد فرمان كرد تا جندب بن عبدالله الازدی و حارث بن سوید التمیمی تیم الرباب را حاضر ساختند و به صحبت ایشان به جانب شام روان داشت پس جندب بن عبدالله و حارث به قدم عجول و شتاب طی طریق كرده وارد شام شدند و به نزدیك معاویه آمده نامه ی حسن علیه السلام را تسلیم دادند معاویه آن نامه را قراءت كرد و در پاسخ بدین گونه نگاشت:

«أما بعد. فقد بلغنی كتابك، و فهمت ما ذكرت به محمدا رسول الله من الفضل و هو أحق الاولین و الآخرین بالفضل كله حدیثه و قدیمه و صغیره و كبیره و قد و الله



[ صفحه 193]



بلغ و أدی و نصح و هدی حتی أنقذ الله به من الهلكة و أنار به من العمی و هدی به من الجهالة و الضلالة، فجزاه الله أفضل ما جزی نبیا عن امته و صلوات الله علیه یوم ولد و یوم بعث و یوم قبض و یوم یبعث حیا.

و ذكرت وفاة النبی و تنازع المسلمین الامر بعدهم و تغلبهم علی أبیك فصرحت بتهمة أبی بكر و عمر و أبی عبیدة و حواری رسول الله و صلحاء المهاجرین و الانصار و كرهت ذلك لك انك امرء عندنا و عند الناس غیر الظنین و لا المسیی ء و لا اللئیم و أنا أحب لك القول السدید و الذكر الجمیل.

ان هذه الامة لما اختلفت بینها لم تجهل فضلكم و لا سابقتكم و لا قرابتكم من نبیكم و لا مكانكم فی الاسلام و أهله فرأت الامة أن تخرج من هذا الامر لقریش لمكانها من نبیها و رآی صلحاء الناس من قریش و الانصار و غیرهم من سائر الناس و عوانهم أن یولوا هذا الامر من قریش اقدمها اسلاما و أعلمها بالله و أحبها له و اقواها علی امر الله فاختاروا ابابكر و كان ذلك رأی ذوی الدین و الفضل و الناظرین للامة فاوقع ذلك فی صدوركم لهم التهمة و لم یكونوا متهمین و لا فیما أتوا بالمخطئین و لو رأی المسلمون ان فیكم من یغنی غنائه و یقوم مقامه او یذب عن حریم الاسلام ذبه ما عدلوا بالامر الی غیره رغبة عنه ولكنهم عملوا فی ذلك بما رواه صلاحا للاسلام و اهله و الله یجزیهم عن الاسلام و اهله خیرا.

و قد فهمت الذی دعوتنی الیه من الصلح و الحال فیما بینی و بینك الیوم مثل الحال التی كنتم علیها انتم و ابوبكر بعد وفات النبی فلو علمت انك اضبط منی للرعیة و احوط علی هذه الامة و احسن سیاسة و اقوی علی جمع الاموال و اكید للعدو لاجبتك الی ما دعوتنی الیه و رایتك لذلك اهلا و لكن قد علمت انی اطول منك ولایة و اقدم منك بهذه الامة تجربة و اكبر منك سنا فانت احق ان تجیبنی الی هذه المنزلة التی سألتنی فادخل فی طاعتی و لك الامر من بعدی و لك ما فی بیت مال العراق من مال بالغا ما بلغ تحمله الی حیث احببت و لك خراج ای كور العراق شئت معونة لك علی نفقتك یجبیها امینك و یحملها الیك فی كل سنة و لك



[ صفحه 194]



ان لا تستولی علیك باسائة و لا تقضی دونك الامور و لا تعصی فی امر اردت به طاعة الله اعاننا الله و ایاك علی طاعته انه سمیع مجیب الدعاء و السلام.

در جمله می گوید: مكتوب ترا قراءت كردم و بدانستم و آنچه از محمد یاد كردی بیرون صدق نبود او فاضلتر از پیشینیان و نیكوتر از پس آیندگانست سوگند با خدای ابلاغ رسالت كرد و ادای نصیحت فرمود و مردم را از مهلكه رهائی داد و خداوند به نور او ظلمت ضلالت و تاریكی جهالت را از قلوب بزدود خداوند او را جزای خیر دهد.

و این كه گفتی بعد از وفات نبی مسلمانان در امر خلافت آغاز مخالفت نمودند و با پدر من از در مناطحت و مكادحت بیرون شدند و حق او را به بردند در این سخن به تصریح ابوبكر و عمر و ابوعبیده و حواری رسول خدا و بزرگان مهاجر و انصار را متهم ساختی و من مكروه می دارم از تو كه به ناسخته سخن كنی زیرا كه تو در نزد ما و در نزد مردم ستوده كردار و كریمی و من دوست می دارم از برای تو سخن سنجیده و ذكر جمیل را. همانا از آن روز كه در میان مردم در امر خلافت مخالفت افتاد همچنان فضیلت شما و مسابقت شما در دین و قرابت شما با رسول خدا و مكانت و منزلت شما در اسلام بر هیچ كس مجهول نبود صنادید امت متفق شدند كه در امر خلافت مردی از قریش را كه با رسول خدا قربت و قرابت دارد اختیار كنند كه از دیگران در قبول ایمان اقدم و در شناخت یزدان اعلم باشد لاجرم ابوبكر را اختیار كردند و این كار بر شما گران افتاد و ایشان را متهم ساختید و حال آن كه ایشان خطا كار نبودند و اگر مسلمانان در میان شما كسی را می دانستند كه حریم اسلام را از تعرض بیگانه مصون تواند داشت هرگز دیگری را بر شما اختیار نمی كردند و نكردند این كار را مگر در تقویت و اصلاح اسلام خداوند ایشان را جزای خیر دهاد.

اما در آن چه دعوت كردی مرا به بیعت خود كار من امروز با تو مانند كار ابوبكر است بعد از وفات نبی اگر از من در نظم رعیت و اصلاح كار امت و سیاست



[ صفحه 195]



مدن و ارتفاع خراج و دفع دشمن بهتر بودی دعوت تو را اجابت می كردم لكن تو می دانی كه افزون تر از تو من حكومت كرده ام و بیشتر از تو این امت را به میزان تجربت سنجیده ام و سنین عمر من از تو افزونست پس واجب می كند كه اجابت كنی مرا در آن چیز كه از من خواستی و داخل شوی در طاعت من و بعد از من خلفیتی تو را باشد و نیز امروز از برای توست بیت المال عراق چندان كه خواهی برگیری و خاص توست خراج هر شهری كه از عراق بخواهی كه گماشته ی تو برای تو مأخوذ دارد و شرط است [1] كه عصیان من نكنی و بی امضای من قضائی نفرمائی خداوند ما را و تو را در طاعت خود اعانت فرماید و السلام.

امام حسن علیه السلام مكتوب را مطالعه فرمود دیگر باره به سوی او كتاب كرد:

أما بعد فان الله بعث محمدا رحمة للعالمین فأظهر به الحق و قمع به الشرك و أعز به العرب عامة و شرف به قریشا خاصة فقال و انه لذكر لك و لقومك فلما توفاه الله تنازعت العرب الأمر بعده، فقالت قریش: نحن عشیرته و أولیائه فلا تنازعونا سلطانه فعرفت العرب لقریش ذلك و جاحدتنا قریش ما عرفت لها العرب فهیهات ما انصفتنا قریش و قد كانوا ذوی فضیلة فی الدین و سابقة فی الاسلام و لا عرو الا منازعتك ایانا الأمر بغیر حق فی الدنیا معروف و لا أثر فی الاسلام محمود فالله الموعد نسأل الله معروفه أن لا یؤتینا فی هذه الدنیا شیئا ینقصنا عنده فی الاخرة ان علیا لما توفاه الله و لانی



[ صفحه 196]



المسلمون [المسلمین] الأمر بعد فاتق الله یا معاویة و انظر لامة محمد ما تحقن به دمائها و تصلح به أمرها و السلام.

می فرماید محمد رحمت خداست در تمامت عوالم خدا، او را خداوند به سوی خلق فرستاد و به دست او ظاهر ساخت حق را و شرك را از بیخ بزد و عرب را به جمله عزیز فرمود و قریش را تشریف اختصاص داد و قرآن كریم را بدو فرستاد و فرمود این تذكره ایست برای تو و از برای قوم تو و گاهی كه خداوند او را مقبوض داشت عرب در امر خلافت مخالفت انداختند قریش به خویشاوندی پیغمبر اقامه ی حجت كرد و بدین حجت بر عرب نصرت یافت لكن چنان كه عرب در حق ایشان انصاف كرد ایشان داد ما ندادند و قربت و قرابت ما را با رسول خدای از پس پشت انداختند و حق ما را ببردند امروز تو نیز با ما بر طریق منازعت می روی بی آن كه حقی داشته باشی و اثری نیكو در اسلام گذاشته باشی و این داوری در حضرت حق بپای می رود از خدای می خواهیم كه مرتكب امری نشویم كه در آن جهان موجب نقصان و زیان گردد. گاهی كه علی علیه السلام وداع جهان گفت ولایت امر مسلمانان را با من گذاشت تو ای معاویه از خدای بترس و خون امت محمد را به هبا و هدر مخواه.

هم آن مكتوب را حارث بن سوید و جندب بن الازدی به معاویه بردند و او را به بیعت امام حسن علیه السلام دعوت كردند معاویه سر از اجابت بركاشت و بدین گونه پاسخ نگاشت:

اما بعد فقد فهمت ما ذكرت به رسول الله و هوا حق الاولین و الآخرین بالفضل كله و ذكرت تنازع المسلمین الامر بعده فصرحت بتهمة ابی بكر و عمر و ابی عبیدة و صلحاء المهاجرین فكرهت لك ذلك ان الامة لما تنازعت الامر بینها رات قریشا احقها به فرات قریش و الانصار و ذووا الفضل والدین من المسلمین ان یولوا من قریش اعلمها بالله و اخشاها له و أقواها علی الامر فاختاروا ابابكر و لم یألوا و لو علموا مكان رجل غیر ابی بكر یقوم مقامه و یذب عن حرم الاسلام ذبه ما عدلوا



[ صفحه 197]



بالامر الی ابی بكر.

و الحال الیوم بینی و بینك علی ما كانوا علیه فلو علمت أنك أضبط لامر الرعیة و احوط علی هذه الامة و احسن سیاسة و اكید للعدو و اقوی علی جمع الفیی ء لسلمت لك الامر بعد ابیك فان اباك سعی علی عثمان حتی قتل مظلوما فطالب الله بدمه و من یطلبه الله فلن یفوته ثم ابتز الامة امرها و خالف جماعتها فخالفه نظرائه من اهل السابقة و الجهاد و القدم فی الاسلام و ادعی انهم نكثوا بیعته فقاتلهم فسفكت الدماء و استحلت الحرم ثم اقبل الینا لا یدعی علینا بیعة و لكنه یرید ان یملكنا اغترارا فحاربناه و حاربنا ثم صارت الحرب الی ان اختار رجلا و اخترنا رجلا لیحكما بما یصلح علیه و تعود به الجماعة و الالفة و اخذنا بذلك علیهما میثاقا و علیه مثله علی الرضا بما حكما فامضی الحكمان علیه الحكم بما علمت و خلعاه فوالله ما رضی بالحكم و لا صبر لامر الله فكیف تدعونی الی امر انما تطلبه بحق ابیك و قد خرج فانظر لنفسك و لدینك و السلام.

می گوید: دانستم آنچه از فضیلت رسول خدای نگاشتی هیچ كس از اولین و آخرین را جلالت قدر او نیست و بعد از او از منازعت امت در امر خلافت یاد كردی همانا ابوبكر و عمر و ابوعبیده و بزرگان مهاجر را متهم ساختی و این معنی را از تو پسندیده نمی دارم همانا چون در میان عرب منازعت افتاد قریش را سزاوارتر دانستند و قریش و انصار متفق الكلمه اعلم و اتقا ابوبكر را شناختند و اگر كسی را در نگاهداشت حریم اسلام و اصلاح حال امت بهتر از او دانستند او را برگزیدند.

امروز حال من با تو چنان است كه مردمان با ابوبكر داشتند اگر می دانستم كه تو اصلاح كار امت بهتر از من می كنی و رعایت رعیت بهتر می دانی و دفع دشمن را به نیروتری وفیی ء مسلمانان نیكوتر فراهم می آوری این امر را بر تو مسلم می داشتم همانا پدر تو علی در قتل عثمان سعی فرمود تا او را مظلوم بكشتند خداوند خونخواه عثمان گشت و آن كس را كه خدای بجوید از دست رها نتواند شد بالجمله علی امت را دست بازداشت و با ایشان از در خلاف بیرون شد لاجرم بزرگان قوم مانند



[ صفحه 198]



طلحه و زبیر با او آغاز مخالفت كردند و بیعت او را بشكستند پس علی ایشان را ناكثین بیعت خواند و با ایشان قتال داد تا خونها ریخته شد و حرامها در شمار حلال رفت آنگاه بجانب ما تاختن كرد تا ما را مملوك خویش سازد و در میان ما محاربات عظیم رفت عاقبت كار بر این تقریر یافت كه او مردی اختیار كند و ما مردی تا در میانه حكم باشند و آنچه كه حكم بكنند ما بپسندیم بر این جمله پیمان نهادیم و ابوموسی اشعری و عمروعاص را به حكومت برگزیدیم ایشان علی را از خلافت عزل كردند او به حكم خدا رضا نداد تو امروز چگونه از جانب پدر در طلب امری بیرون شدی كه او خود از آن امر خلع شد در این امر نیكو نظر كن و دین خود را نیكو واپای والسلام.

چون این نامه بپای برد با حارث و جندب گفت بازشوید و حسن را بگوئید كه در میان ما جز شمشیر پولاد كس داد نخواهد داد حارث و جندب طریق مراجعت گرفتند و بعد از ورود مكتوب معویه را در حضرت حسن به عرض رسانیدند و خبر بازدادند جندب عرض كرد بابی انت و امی بی گمان معویه به سوی تو تاختن خواهد كرد و قتال خواهد داد و طریق اطاعت و انقیاد نخواهد گرفت الا آن كه روزی سخت تر از صفین دیدار كند نیكو آن است كه عجلت فرمائید و در اراضی شام با او مقاتلت كنید و مجال نگذارید كه او در اراضی شما قتال كند.

از آن سوی معویه بعد از آن تهدید و تهویل تدبیری اندیشید كه تواند شد كه به مواعید نیكو قرع الباب مسالمت و مصالحت كند و از زحمت حرب و خرب برمد پس این مكتوب به حضرت حسن علیه السلام فرستاد:

أما بعد فان الله یفعل فی عباده ما یشاء لا معقب لحكمه و هو سریع الحساب فاحذر ان تكون منیتك علی ایدی رعاع من الناس و ایس من ان تجد فینا عنزة و ان انت اعرضت عما انت فیه و بایعتنی و فیت لك و اجریت لك ما شرطت و اكون فی ذلك كما قال اعشی بنی قیس ابن ثعلبة:



[ صفحه 199]





و ان احد اسدی الیك امانة

فاوف بها تدعی اذا مت وافیا



و لا تحسد المولی اذا كان ذاغنی

و لا تجفه ان كان فی المال وافیا



ثم الخلافة لك من بعدی فانت اولی الناس بها.

می گوید همانا خداوند در حق بندگان خویش آن می كند كه می خواهد و حكم او را هیچ حاجزی به تأخیر نمی افكند و هیچ مانعی دافع نمی گردد بپرهیز از این كه تابع رای فرو مایه باشی و به نیروی ایشان دامن آرزو گیری اگر با من مخالفت نكنی و قرع باب خلافت نفرمائی و دست بیعت با من فرا دهی وفا می كنم بدان چه وعده كرده ام و ذمت خویش را بری می كنم از آن چه پیمان نهاده ام و در وفای وعده مفاد شعر اعشی خواهم بود. پس از من خلیفتی خاص تو خواهد بود زیرا كه تو بدین امر سزاوارتر از هر كسی.

چون این مكتوب را به حضرت حسن علیه السلام آوردند در پاسخ نگاشت:

أما بعد فقد وصل الی كتابك تذكر فیه ما ذكرت و تركت جوابك خشیة البغی علیك و بالله أعوذ من ذلك فاتبع الحق تعلم أنی من أهله و علی اثم أن أقول فأكذب والسلام.

می فرماید مكتوب تو را نگریستم و آنچه تذكره نمودی دانستم و پاسخ تو را از بیم بغی دست بازداشتم و از ارتكاب بغی و طغیان به خداوند پناهنده ام هان ای معویه تابع حق باش و می دانی كه من از اهل حقم و حق با منست و بزهكار گردم اگر سخن به كذب كنم.

چون این مكتوب به معویه رسید دانست كه امر آن حضرت جز به مكاوحت و مناطحت بكران نرود و بیرون مقاتلت و مبارزت و اگر نه بمسالمت پیوسته نگردد لاجرم دل بر حرب نهاد و نخستین از برای سران لشكر و فرمان گذاران كشور به تلفیق این كلمات منشوری نگاشت و همكنان را بدین منشور احتشاد سپاه كرد و حاضر درگاه ساخت و من بنده صورت آن منشور را كه نسخه ی واحده بود می نگارم.



[ صفحه 200]



من عبدالله معویة امیرالمؤمنین الی فلان بن فلان و من قبله من المسلمین سلام علیكم فانی احمد الیكم الله الذی لا اله الا هو اما بعد فالحمد لله الذی كفاكم مؤنة عدوكم و قتلة خلیفتكم ان الله بلطفه و حسن صنعه اتاح لعلی ابن ابیطالب رجلا من عباده فاغتاله فقتله و ترك اصحابه به متفرقین و قد جائتنا كتب اشرافهم و قادتهم یلتمسون الامان لانفسهم و عشائرهم فاقبلوا الی حین یأتیكم كتابی هذا بجهدكم و جندكم و حسن عدتكم فقد اصبتم بحمد الله الثار و بلغتم الامل و اهلك الله اهل البغی و العدوان و السلام علیكم و رحمة الله و بركاته.

می گوید این فرمانیست از بنده خدا معاویه به سوی فلان عامل من و آن جماعت از مسلمین كه فرمان بردارند حمد می كنم خدای را كه كفایت كرد دشمن شما را و كفایت كرد كشندگان خلیفه شما عثمان را همانا خداوند به كرم خویش مردی را برانگیخت كه از در خدیعت و مكیدت علی بن ابیطالب را بكشت و اصحاب او را پراكنده و مختلف الكلمه بگذاشت سران سپاه و مقربان درگاه او از برای خود و عشیرت خود كتاب امان به من فرستادند هم اكنون چون مكتوب مرا قراءت كنید بی توانی باعدت و عدت تمام به سوی من گرایید منت خدای را كه خون خلیفه خود را بجستید و بر گردن آرزو سوار شدید و خداوند دشمنان شما را تباه ساخت والسلام.

چون مناشیر او را عمال او دیدار كردند تجهیز لشكر نموده بدرگاه او انجمن شدند پس ضحاك بن قیس فهری را در شام به نیابت خویش بازگذاشت و در ظاهر شام لشكرگاه كرد و عرض سپاه داد و شصت هزار تن مرد لشكری به شمار رفت.

چون این خبر به حسن علیه السلام آوردند دفع او را تصمیم عزم داد و فرمان داد تا مردمان در مسجد جامع انجمن شوند حجر بن عدی بر حسب فرمان اشراف قوم را مهیا ساخت و منادی ندا در داد «الصلوة جامعة» مردم گروه گروه حاضر مسجد شدند این وقت سعید بن قیس الهمدانی به حضرت حسن علیه السلام آمد و عرض كرد كه مردمان وضیع و شریف در مسجد انبوه شدند و انتظار تشریف مقدم مبارك می برند لاجرم آن حضرت از سرای بیرون شد و به مسجد آمد و به منبر صعود داد.



[ صفحه 201]



فحمد الله و أثنی علیه ثم قال: أما بعد فان الله كتب الجهاد علی خلقه و سماه كرها ثم قال لأهل الجهاد من المؤمنین «اصبروا ان الله مع الصابرین»، فلستم أیها الناس نائلین ما تحبون الا بالصبر علی ما تكرهون بالغنی أن معاویة بلغه أنا كنا أزمعنا علی المصیر الیه فتحرك لذلك أخرجوا رحمكم الله الی معسكركم بالنخیلة حتی تنظر و تنظرون و نری و ترون.

پس خدای را ثنا و ستایش گفت آنگاه فرمود بدانید كه خداوند جهاد را بر مرد واجب ساخت اگر چند كاری سخت و صعب است لاجرم مؤمنین و مجاهدین را فرمود كه صبر كنید بر جهاد زیرا كه خداوند پشتوان صبر كنندگان است هان ای مردم هرگز دست نیابید باسعاف حاجات مگر در صبر مكروهات همانا به من رسید كه معاویه را آگهی بردند كه ما آهنگ جنگ او داریم و به جانب او كوچ دادیم او نیز اعداد لشكر كرد و به سوی ما راه سپر گشت اینك در كنار جسر منبج لشكرگاه كرده شما نیز از شهر بیرون شوید و در نخیله كه لشكرگاه شما است انجمن گردید تا در این كار نیك نظر كنیم و شما نیز نگران شوید. از این كلمات مكشوف می افتاد كه آن حضرت از تثاقل و تكاهل مردم بیمناك بود چه كرة بعد كرة معاینه فرمود كه امیرالمؤمنین ایشان را به جهاد معویه دعوت می نمود و اجابت نمی كردند بالجمله چون كلمات آن حضرت به پای رفت آن جماعت كه چشم و گوش بر این سخنان فراداشتند گوش تا گوش نشستند و هیچ كس در پاسخ سخنی به عرض نرسانید.

چون عدی بن حاتم این نكوهیده كردار قوم را نگریست از جای برجست و درایستاد و ندا درداد «فقال: أنأ ابن حاتم سبحان الله ما اقبح هذا المقام لا تجیبون امامكم و ابن بنت نبیكم أین خطباء مضر الذین السنتهم كالمخاریق فی الدرعة فاذا



[ صفحه 202]



جد الجد فرواغون كالثعالب أما تخافون مقت الله و لا عیبها و لا عارها» فریاد برداشت كه منم پسر حاتم طائی سبحان الله این چه زشت كردار است كه آورده اید چرا امام خود و پسر پیغمبر خود را اجابت نمی كنید كجا شد خطبای قبیله مضر كه زبان برنده و طبع گوینده داشتند چون كار بجد می شد و روز صعب فرامی رسید مانند روباه حیلت باز آغاز خدیعت می كردند و از این سوی بدان سوی روغان می نمودند آیا از خصمی خدای نمی پرهیزید و از آلایش عیب و عار نمی گریزید.

چون این كلمات به پای برد روی به حضرت حسن علیه السلام آورد و عرض كرد: «أصاب الله بك المراشد و جنبك المكاره و وفقك لما یحمد ورده و صدره و قد سمعنا مقالتك و انتهینا الی امرك و سمعنا لك و اطعناك فیما قلت و ما رایت و هذا وجهی الی معسكری فمن احب ان یوافینی فلیواف ثم مضی لوجهه» یعنی فایز بادی از خداوند بمواقع رشاد و سداد و دور دارد تو را از آفات و مكروهات و موفق بدارد كه كردارت از بدایت تا نهایت ستوده آید همانا سخنان تو را اصغا نمودیم و در امر تو غوری به سزا كردیم و پذیرا شدیم فرمان تو را و اطاعت كردیم تو را در آنچه فرمودی و در آنچه صواب شمردی اینك حاضرم و به سوی لشكرگاه می روم آنكس كه بخواهد با من كوچ خواهد داد این بگفت و روی برتافت و از مسجد بیرون شد و بر اسب خویش برنشست و در نخیله حاضر لشكرگاه شد و غلام خویش را فرمود تا بسیج سفر او را ساخته كند و بدو برساند و او اول كس بود كه حاضر لشكرگاه گشت.

همكنان چون كردار عدی را بدیدند قیس بن سعد بن عبادة الانصاری و معقل بن قیس الریاحی و زیاد بن صعصعة التمیمی و انبوهی از جماعت برخاستند و در اطاعت و انقیاد حضرت حسن علیه السلام مانند عدی سخن كردند «فقال لهم الحسن صدقتم رحمكم الله ما زلت اعرفكم بصدق النیة و الوفاء و القبول و المودة الصحیحة فجزاكم الله خیرا» فرمود سخن براستی كردید خداوند رحمت كند شما را همواره بر صدق نیت و حسن وفا و فرمان برداری و محبت شما مشرف و مطلع بودم خداوند شما را جزای خیر دهاد این بگفت و از منبر فرود آمد و آهنگ لشكرگاه كرد



[ صفحه 203]



و مردمان از قفای او گروها گروه برسیدند و در نخیله انجمن شدند و آن حضرت مغیرة بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب را در كوفه به نیابت خویش بازداشت و فرمان كرد كه مغیره مردم را انگیزش دهد و از كوفه بیرون شدن فرماید تا به لشكریان پیوسته شوند و مردم اعداد كار كرده فوج از پس فوج روان شدند و حسن علیه السلام از نخیله كوچ داده تا دیر عبدالرحمن براند و در آنجا سه روز اقامت جست تا سپاه به جمله انجمن گشت.

این وقت عرض لشكر داد چهل هزار تن مرد رزم آزمای سواره و پیاده به شمار رفت پس عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب را پیش خواست و گفت یابن عم تو را با دوازده هزار تن از فرسان عرب و ابطال رجال به مقدمه خواهم فرستاد كه هر مرد با لشكری هم آورد تواند بود با ایشان كوچ می ده و جانب ایشان را نگاه می دار نرم گردن و فروتن باش چه ایشان از بقایای ثقات امیرالمؤمنین اند با ایشان طی طریق می فرمای تا بشط فرات و فرات را عبره كن و اراضی مسكن را درگذار و جیش معویه را تلقی می فرمای و آنجا كه معویه را دیدار كردی از پیش روی او سد آهنین باش مگذار قدمی این سوی تر آید و با معویه رزم مزن بباش تا من فراز آیم چه بر اثر تو رهسپار خواهم بود و روز تا روز قصه خویش را رقم كن و به من فرست و قیس بن سعد بن عباده و سعید بن قیس با تو كوچ می دهند از حل و عقد امور بیرون مشورت ایشان كار مكن و اگر معویه در جنگ مسابقت جوید مقاتلت او را تلقی فرمای و اگر در جنگ كشته شوی امارت لشكر با قیس بن سعد خواهد بود و اگر قیس بن سعد از پای درآید سعید بن قیس بپای شود و علم بدست گیرد.

چون وصایای حسن علیه السلام بخاتمت رسید عبیدالله بن عباس خیمه بیرون زد و با آن سپاه گران راه شام پیش داشت و از اراضی شنور طی طریق كرده زمین شاهی را درنوشت و فرات و فلوجه را درگذشت و در ارض مسكن فرود شد و بر راه معویه بنشست و سراپرده راست كرد و طلایه بازداشت و دیده بان بگذاشت.



[ صفحه 204]




[1] بلكه: شرط مي كنم كه بي امضاي تو قضائي رانده نشود و در امري كه بدان طاعت خدا را طلب كني عصيان نشوي....